در مشرق عشق دشت خورشید تویی
در باغ نگاه یاس امید تـویـی
در بین هزار پونه آنکس که مرا
چون روح نسیم زود فهمید تویی
اگه یه روز فهمیدی 1000 نفر دوست دارن بدون یکیشون منم
اگه یه روز فهمیدی 100 نفر دوست دارن بدون یکیشون منم
اگه یه روز فهمیدی 10 نفر دوست دارن بدون یکیشون منم
اگه یه روز فهمیدی 1 نفر دوست داره بدون اون منم
اگه یه روز فهمیدی هیچ کس دوست نداره بدون من مردم
میان همه گلها گشتم و عاشق نشدم
تو چه بودی که تو را دیدم دیوانه شدم
نقش او در دل چه زیبا می نشست
سنگدل آیینه ما را شکست
آینه صد پاره شد در پای دوست
باز در هر پاره عکس روی اوست
آینه در عشقبازی صادق است
آینه یک دل نه صد دل عاشق است
مرا عمری به دنبالت کشاندی
سرانجامم به خاکستر نشاندی
ربودی دفتر دل را و افسوس
که سطری هم از این دفتر نخواندی
گرفتم عاقبت دل بر منت سوخت
پس از مرگم سرشکی هم فشاندی
گذشت از من, ولی اخر نگفتی
که بعد از من به امید که ماندی؟
می رسد روزی که هنگام مرگم عشقم را باور کنی
می رسد روزی که بی من روز ها را سر کنی
می رسد روزی که تنها در کنار قبر من
شعرهای کهنه ام را مو به مو از بر کنی
می رسد روزی که در کنار عکس من
با نگاه مسدت غمها را از سر کنی
گفته بودی که چرا محو تماشای منی آنچنان مات که یکدم مژه بر هم نزنی
مژه بر هم نزنم تا که ز دستم نرود ناز چشم تو به قدر مژه بر هم زدنی
کلمات کلیدی:
دلبر به من رسید و جفا را بهانه کرد
افکند سر به زیر و حیا را بهانه کرد
آمد به بزم و دید من تیره روز را
ننشست و رفت و تنگی جا را بهانه کرد
رفتم به مسجد از پی نظاره ی رخش
بر رو گرفت دست و دعا را بهانه کرد
آغشته بود پنجه اش از خون عاشقان
بستن به دست خویش حنا را بهانه کرد
خوش می گذشت دوش صبوحی به کوی او
بر جا نشست و شستن پا را بهانه کرد
(صبوحی)
در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع
شب نشین کوی سربازان و رندانم چو شمع
روز و شب خوابم نمی آید بچشم غم پرست
بس که در بیماری هجر تو گریانم چو شمع
رشته ی صبرم بمقراض غمت ببریده شد
همچنان در آتش مهر تو سوزانم چو شمع
کوه صبرم نرم شد چون موم در دست غمت
تا در آب و آتش عشقت گدازانم چو شمع
همچو صبحم یک نفس باقیست با دیدار تو
چهره بنما دلبرا تا جان بر افشانم چو شمع
سرفرازم کن شبی از وصل خود ای نازنین
تا منور گردد از دیدارت ایوانم چو شمع
(حافظ شیرازی)
هرگز از یاد نبردم من مدهوش تو را
تو نه آنی که توان کرد فراموش تو را
کس چه اندیشه کند وصل تو را،چون هرگز
دست اندیشه ندیدست در آغوش تو را
(مسیح کاشانی)
عشقی که رفته رفته جنون آورد،چه سود
دیوانه گشتن از نگه اولین خوش است
(مسیح کاشانی)
ماییم و همین آرزوی یار و دگر هیچ
یک سینه پر از حسرت دیدار و دگر هیچ
(مسیح کاشانی)
هرگز به گل لاله عذاری نرسیدیم
چون بلبل مستی به بهاری نرسیدیم
آن روز که کار همه می ساخت خداوند
ما دیر رسیدیم و به کاری نرسیدیم
(مسیح کاشانی)
گر تو باشی،می توان صد سال بی جان زیستن
بی تو گر صد جان بود،یک لحظه نتوان زیستن
کلمات کلیدی:
اگه هنوز بیاد تو
چشمامو رو هم می زارم
اگه تو حسرتت هنوز
هزار و یک غصه دارم
اگه شبا به عشق تو
پلک روی پلک نمی زارم
می خوام تو اینو بدونی
من راه برگشت ندارم
امروز می خوام بهت بگم
کسی نمی رسه بهت
امروز می خوام بهت بگم
هیشکی نیومده بجات
نمی تونم نشون بدم
دلم چه گوشه گیر شده
بیا و اشکامو ببین
اگر چه خیلی دیر شده
باور اینکه بتونم
بی تو باشم سخته برام
نمی شه که دل بکنم
عشقو بزارم زیر پام
امروز می خوام بهت بگم
کسی نمی رسه بهت
امروز می خوام بهت بگم
هیشکی نیومده بجات
کاشکی تو چشمام بخونی
پشیمونم از هرچی بود
تمام تقصیر و بزار
به پای این دل حسود
کلمات کلیدی:
به چشمای خودت قسم دیگه بهت نمی رسم
وصال تو خیالیه وای که دلم چه حالیه
یادت میاد بهارمون دلای بی قرارمون
قایم شدن تو کوچه ها دور از نگاه بچه ها
بازیای عروسکی آخ که چه حیف شد کودکی
یکم برس باز به خودت می خوام بیام تولدت
اونوقتا اینجوری نبود راهت به این دوری نبود
حالا که عاشقت شدم نیستی دیگه مال خودم
پاییز چه فصل سردیه عاشقی هم چه دردیه
گم شده باز بادبادکم تو نمی یای به کمک
میخوام دستاتو بگیرم تو بمونی من بمیرم
عاشقی هم نوبتیه آخ که چه بد عادتیه
من نگرانم واسه تو قبله ی دیگران نشو
اشکم به این زلالیه دله تو از من خالیه
تو مه عشق تو گمم هلاگ یه تبسمم
تو شدی مال دیگری چجور دلت اومد بری
قفلا که بی کلید شدن چشما به در سفید شدن
چه امتحان خوبیه دوریت عجب غروبیه
بارون شدیده نازنین از تو بعیده نازنین
خاطره رو جا نزاری باز منو تنها نزاری
اونوقتا مهمونت بودم دنیارو مدیونت بودم
اونوقتا مجنونم بودی کلی پریشونم بودی
قصه حالا عوض شده صحبت یک تولده
قلبتو دادی به کسی یکم برام دلواپسی
ستارمون یادت میاد دلواپسم خیلی زیاد
فقط تماشا می کنی بعد عشق و حاشا می کنی
چه لطفی به من میکنی تکلیفو روشن میکنی
میگی گذشت گذشته ها چه راحتن فرشته ها
سر به سرم که نزاری بگو یکم دوسم داری؟
نمی مونی من می مونم
میری یه روزی میدونم
اولا مهربون ترن اونایی که هم سفرن
اشک منم که جاریه نگه دار یادگاریه
می سپارمت دست خدا اگه دوسم داشتی بیا
کلمات کلیدی:
ای خدای مهربون دلم گرفته
با تو شعرام همگی رنگ بهاره
با تو هیچ چیزی دلم کم نمیاره
وقتی نیستی دله من تیره و تاره
کاش ببخشی تو خطاهامو دوباره
ای خدای مهربون دلم گرفته
از این ابر نیمه جون دلم گرفته
از زمین و آسمون دلم گرفته
آخه اشکامو ببین دلم گرفته
تو خطاهامو نبین دلم گرفته
تو ببخش فقط همین دلم گرفته
توی لحظه های من شیرین ترینی
واسه عشق و عاشقی تو بهترینی
کاش همیشه محرم دل تو باشم
تو بزرگی اولین و آخرینی
کلمات کلیدی: